Lotus Water

یه قهوه داغ میل دارید ؟ ^^

امریکانوی تلخ ! ...





میخواستم احساساتی در حال عذاب دادنم بودن رو خالی کنم ... 
میخواستم بادی به سر و صورتم بخوره ... 
برای همین زدم بیرون نمیدونستم میخوام کجا برم و چیکار بکنم 
هیچ ایده ای نداشتم . 
از خونه بیرون زدم و به راه افتادم میخواستم با کسی برم ولی 
کسی نبود و من باید خودمو نجات میدادم ... 
وقتی به راه افتادم ، مردمی رو دیدم که در حال جنب و جوش بودند 
برای اینکه زندگی کنن در حال تلاش بودند ... 
هزاران کلمه شنیده میشد اما هیچ کدومشون قابل شناسایی نبود ... 
و من راه میرفتم بدون اینکه بدونم مقصدم کجاست ... 
و پاهام منو برد به کافه ای به اسم لونا ... 
کافه داخل پاساژ قرار داشت ... و من 
با تلاش های زیاد پیداش کردم 
کافه دو طرف داشت و من نمیدونستم کجا بشینم .... ( بزنید روی ادامه مطلب ) 

کافه ای به نام اردیبهشت ...





امروز دلو به دریا زدم رفتم و برای خودم کتابی خریدم ... 
و به کافه ای رفتم که اسمش " اردیبهشت " بود 
که هیچ کس در اون نبود و فقط باریستای استاد 
به شاگردش یاد میداد که چگونه قهوه درست کند 
یا شیر هارا چگونه با شکلات قاطی کند . 
هیچ صدایی نمی امد جز اهنگی که در بیرون از کافه میخواند 
و صدای قهقه که از بیرون کافه می امد .... 

و مردمی که خوشحال بودند چون در کنار دوستانشان بودند 
در حالو هوای کتابم بودم که باریستای جوان گفت اینم سفارشتون ! 
یه شیک نوتلا سفارش داده بودم چون جلوی منو نوشته بود شیک نوتلا ( ایتالیا )  
من هم گفتم چه میشود مگر بگذار امتحانش کنم . 
وقتی شیکم تمام شد نگاهی به اطراف انداختم هنوز هم 
کسی نبود . 
فقط من و باریستای شاگرد و همچنان سکوت ... 
ان سکوت را دوست داشتم ...
از جایم بلند شدم و به کتابخانه کافه نگاهی انداختم 
کتاب چندانی نبود اما حس اشنایی به من میداند 
و بعد از گشت زدن تو کافه و حساب کردن شیکم ... 
باریستای جوان با لبخند گفت خوش امدید 
و من بهش لبخند زدم و از کافه امدم بیرون 
حس خوبی برای من بود 
چون تا حال اینطور با خودم خلوت نکرده بودم :) . 

__ سوزان =-= ... 

Designed By Erfan Powered by Bayan
*search_form*