Lotus Water

یه قهوه داغ میل دارید ؟ ^^

امریکانوی تلخ ! ...





میخواستم احساساتی در حال عذاب دادنم بودن رو خالی کنم ... 
میخواستم بادی به سر و صورتم بخوره ... 
برای همین زدم بیرون نمیدونستم میخوام کجا برم و چیکار بکنم 
هیچ ایده ای نداشتم . 
از خونه بیرون زدم و به راه افتادم میخواستم با کسی برم ولی 
کسی نبود و من باید خودمو نجات میدادم ... 
وقتی به راه افتادم ، مردمی رو دیدم که در حال جنب و جوش بودند 
برای اینکه زندگی کنن در حال تلاش بودند ... 
هزاران کلمه شنیده میشد اما هیچ کدومشون قابل شناسایی نبود ... 
و من راه میرفتم بدون اینکه بدونم مقصدم کجاست ... 
و پاهام منو برد به کافه ای به اسم لونا ... 
کافه داخل پاساژ قرار داشت ... و من 
با تلاش های زیاد پیداش کردم 
کافه دو طرف داشت و من نمیدونستم کجا بشینم .... ( بزنید روی ادامه مطلب ) 
من بخش چوبی رو انتخاب کردم ، وقتی وارد شدم 
باریستا و گارسون در گوشه روی صندلی ها نشسته بودن و 
بارستا سیگاری میکشید 
از طرفی دیگر زوج عشاقی گوشه کافه در حال صحبت بودند 
و ان طرف تر دو مرد در در بحثی عمیق بودند که به 
سختی میشد تشخیص داد چه میگویند 
و یه مرد که به نظر میرسید صاحب کافه است رو صندلی تکی نشسته بود 
و تلویزیون میدید . 
وقتی نشستم گارسون جوان با لبخندی منو رو گذاشت رو میزم 
وقتی منو رو نگاه کردم به سختی یه نوشیدنی انتخاب کردم 
چیزی که تا حال طعمش را نچشیده بودم ... قهوه " امریکانوی سینگل " 
انتظار این را نداشتم که ازش خوشم بیاید . 
وقتی سفارشم رسید من واقعا دوستش داشتم ... 
وقتی چشیدمش تلخی اش مرا مجذوب کرد 
تلخی که انگار مرا توصیف میکردم 
نوشیدمش و هر جرعه اش مرا سبک میکرد ... 
وقتی داشتم تمامش میکردم احساساتم خودش را بر ملا کرد 
و من در حال اشک ریختن بودم بدون این که متوجه ان بشوم 
ان تلخی کاری کرده بود تا روح من خودش رو فاش کند 
امریکانویی که مرا بر ملا کرد ... 
قهوه ای که به من فرصت داد دوباره اطرافم را حس کنم 
و موزیک در حال پخش شدن بود و اشک های من با ریتم در حال ریختن بودند ... 
وقتی تمامش کردم روحم به پرواز در امد ...
و شکلاتی شیرین که کنارش بود رو خوردم ... 
در صندلی رو به رویه ام کسی نبود و من 
خودم را میدیم انگار که من و روحم قراری با هم داشتیم 
و من روح خودم را در اغوش گرفتم و ان
هم مرا در اغوض کشید ... 
برای همین من امریکانوی دیگری سفارش دادم ... 
باریستا و گارسون رفته بودند برای همین مجبور شدم صبر کنم
امریکانوی دوم تکمیل کننده من بود 
از اینکه با خودم به کافه بروم را دوست دارم 
باعث میشود من خودم باشم 
باعث میشود حس کنم زنده ام ... 
و در این جهان وجود دارم . 
خلوت با خودم را دوست دارم چرا که 
به من یاداوری میکند که هستم و چرا در این دنیا زندگی میکنم ... 
گاهی لازم است که امریکانویی مهمان خودت کنی تا باعث شود تا تو 
احساس با ارزش بودن کنی ... 
وقتی امریکانوی دوم را تمام کردم حس رضایت داشتم بلند شدم 
و رفتم تا حساب کنم ... 
به باریستای حرفه ای گفتم 
" قهوه تون خیلی خوشمزه بود " 
- " نوش جان " و لبخندی زد و 
موقع خروجم از کافه دوباره گفت 
" شبتون بخیر ... " 
و من با لبخندی گفتم " شب خوبی داشته باشید " 
و کافه خارج شدم ، اما شنیدم که گفت 
_ " شما هم همینطور ... " 
حس سبکی داشتم ، چون خودمو پیدا کرده بودم 
برای همین خلوت کردن با خودم را دوست دارم ... 
گاهی اوقات این نیازه که به خودت عشق را نشان دهی و 
خودت را دوست داشته باشی :) . 


__ نوشته ای از : سوزان . 
2202/05/20 - 02:03 am 

kim lily
28 May 22 , 18:59

واو....

نوشته هات فضای خاصی دارهههه...:"))))

پاسخ :

چون اینجا خود واقعی من مینویسه .... اینجارو من نمینوسم اینجا قلب من میره سمت کیبورد ... برای همینه فضای خاصی میساره :) ❤ 
خیلی خوشحالم نوشته هامو دوست داری ❤😍😭
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan
*search_form*