کاش میشد سوار قطاری بی مقصد شد و رفت و دیگر برنگشت ...
گاهی ادامه دادن برایت سخت میشود به طوری که میخواهی همه
چیز را ول کنی ...
بغضی گلویت را فشار میدهد و تو نمیدانی از چیست !
و تظاهر به اینکه رو به راهی اوضاع را بدتر میکند و حتی از حال خوب هم
حالت بهم میخورد و از نظرت تهوع اور است ...
ان بغض قفسه سینه ات را از عمق وجود میفشارد و تو
هر دفعه به عمق درد نزدیک تر میشوی ...
حتی دیگر از در کنار ادم ها بودن هم خوشم نمی اید و از نظرم
خوش بش کردن با انسان هایی که چیزی از حرف های تو
نمیفهمد فرقی با حرف زدن با دیوار نمیکند .
اینکه همه چیز را داخل خودت بریزی درد بزرگی دارد
باید در بیرون از وجودت انسانی باشی که خوشحال است و از درون ...
و امان از درون ...
در درونت غوغاییست که از هزاران انقلاب بدتر است ...
و حتی نمیتوانی درخواست کمک کنی .
کاش کسی بود که در کنار او خود وافعیم بودم
کسی که در خنده های از ته وجودم نقش داشت و
وقتی گریه میکردم بغلم میکرد و میگفت :"
همه چیز درست میشه نگران هیچ نباش من تا اخرش کنارتم " ...
میدانی خسته ام تنهایی جنگیدن
از تنها پیش رفتن بدون اینکه کسی بداند چه زجری را تحمل میکنم ...
بدون انکه کسی کمی مرهم بشود ...
انسان بدون محبت و مهربانی ارام ارام جان میدهند
و من گل وجودم در حال پر پر شدن است ...
اه بر من ...
ای وای بر من ...
_ نوشته از سوزان ...
2022/11/28 __ 1401/09/07
----------
00:53am ...
- تاریخ : Monday 28 November 22
- ساعت : 00 : 57
- ادامه مطلب
- |
- نظرات [ ۰ ]