امروز میخواهم کمی از غم بگویم ...
چیزی که نمیتوانیم انکارش کنیم ، نمیتوانیم ازش دوری کنیم
چیزی که ازش فرار میکنیم ولی خب نمیتوانیم زیاد ازش دور شویم ...
غم .. دو حرفی که حرفها دارد برای گفتن ، چه ها که نکشیده است
چه ها که ندیده است از رفتن ها ، از شکستن قلبها و کلماتی که بی مهابا گفته میشود .
شاید این غم باشد که ندانی چرا بغض میکنی چرا بی دلیل اشک هایت
جاری میشود و تو نمیتوانی جلویش رو بگیری .
نمیدانم شاید غم بی دلیل است .
تو متوجه اش نمیشوی ولی غمگینی از انسای های دورت
از کلماتشان ، از چیز های ازار دهنده شان ...
نمیدانم چرا ولی بعضی مواقع بغضی گلویم را می فشارد
ان هم بی دلیل ... ( بزنید روی ادامه مطلب :)
من بهش گوش میدهم ، غم را میگویم
پایش مینشینم تا بگوید چه شده است چرا دوباره سراغ من را گرفته است
شاید گوش فرا دادن بهش کمی از دردم را کم کند
داشتن بغضی که خودت هم نمیدانی دلیلش چیست خود هم دردیست برای خودش .
شاید غم وجود دارد که بگوید گاهی هم با چشمی باز به اطرافت بنگر
شاید چیزی یافتی که از وجودش بی خبر بودی
غم چیزیست که باعث میشود بزرگتر شوی بزرگتر از اتفاقات دورت
غم شاید دردناک باشد ولی عمق وجودش را دوست دارم
شاید ما باید بیشتر درباره غم بفهمیم شاید بیشتر از
چیزی که نشان میدهد باشد ... .
نوشته ای از : سوزان ...
___________________
2202/07/09 - 14:32 pm
- تاریخ : Saturday 9 July 22
- ساعت : 14 : 45
- ادامه مطلب
- |
- نظرات [ ۱ ]